نمیدانم

نميدانم در پس اين واپسين راهروي عمر آيا زندگي جاريست يا اينکه ناگزير بايد در امتداد نور تک چراغي رنجور راه را دوباره پيمود . براي دانستن بر سرعت خود مي افزايم ولي آيا پس از غرق شدنم در تاريکي جهل همسفران هيچکدام فريادي از نادانی سر خواهند داد. نميدانم ولي انگار دوستي در گوشم زمزمه کرد نهايت راهرو ها روشنيست .نميدانم که براي کدامين دليل مبهم پي نور را ميگيرم . مگر نه آن است که جعبه خاطراتم همواره پر از تاريکيست پس ... . نميدانم شايد همان دوست در گوشم زمزمه کرد آغاز روشن است  . نميدانم حال کجايم ولی احساس ميکنم در گوشهایم  زمزمه اي تکرار میشود . احساس ميکنم تمام وجودم را نور فرا گرفته است. نميدانم...
گزارش تخلف
بعدی